بلاخره راه رفتی
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ پسرم خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 25836
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1


خاطرات پسری




بلاخره تصمیم گرفتی وسیله نقلیه ات  رو تغییر بدی و  از کف پاهای کوچولوت

به جای زانو هات استفاده کنی

مبارک باشه پسرم

تو زندگی انسان راه افتادن جایگاه خاصی داره .

خیلی خوب راه افتادی و خیلی کم افتادی

اولین باری که رو دو تا پات قدم برداشتی یک هفته قبل از روز تولدت بود و در حد دو قدم بود

 که من به حساب نیاوردم.

دومین بار بابا جون گذاشتت زمین و سه قدم برداشتی به سمت مامانی و

 دیگه هر چی تلاش کردن که راه بری نرفتی که نرفتی ،

انگار دوست نداری کسی برات تصمیم بگیره فسقلی !

می دونستم که تواناییش رو داری که راه بری ولی نمی خوای .

از یازده و نیم ماهگی بدون کمک و گرفتن از جایی می ایستادی، حتی یه دفعه ظرف میوه رو که توش

سه تا هم پرتقال بود رو از زمین بلند کردی و ایستادی که بذاریش رو میز .

و بلاخره  چهاردهم آذر شروع به راه رفتن کردی

من و بابا ذوق زده شدیم و متعجب که چقدر خوب می تونی راه بری 

من فکر می کردم اولش که شروع کنی به راه رفتن یک قدم به یک قدم می افتی 

ولی چشم شیطون کور خیلی کم می افتادی . 

دو سه روز اول به صورت ترکیبی هم راه می رفتی هم چهار دست و پا

ولی بعد دیگه اصلا چهار دست و پا نرفتی .

وقتی راه میری تو خونه انگار از کف پات گرد جادویی می پاشی

نمی دونم چرا اینطور احساس می کنم ولی واقغا مطمئنم که وقتی تو ، تو خونه راه میری

ناراحتی ها  و سختی ها از خونمون دور میشن و شادی و برکت جاشون رو پر می کنن .

دو سال پیش وقتی شیما اومده بود خونمون و مدام از این اتاق به اون اتاق می رفت به بابا گفتم

یه روز بچه خودمون تو خونه این ور و اون ور میره و از تصورش خیلی لذت بردم .

و الان اون تصور واقعیت پیدا کرده و من بارها بیشتر از اون تصور لذت میبرم وقتی راه رفتنت رو میبینم .

و همیشه به این نتیجه می رسم که من چقدر باید خدا رو شکر کنم که تو رو دارم و نمی تونم .

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



جمعه 14 آذر 1391برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : مامان